آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

وقفه در ارسال پست جدید

سلام دختر ناز مامان فدات بشم این هفته سرم خیلی شلوغه نمی تونم برات پست بگذارم. ولی فردا شب داریم میریم مالزی پیش دایی آرش. وقتی برگشتیم کلی خاطره و عکس دارم که برات بنویسم. در مورد جمعه هفته قبل هم که ناهار رفتیم پارک چیتگر هم بعدا برات می نویسم. الان کلی کار دارم باید برم وسایل جمع کنم. عاشقتم عسلی طلا ...
28 ارديبهشت 1391

آرینایی و پارک چیتگر2

 جمعه هفته قبل طبق قولی که بهت داده بودیم ناهار و برداشتیم و رفتیم پارک چیتگر. اونجا کلی دوچرخه بازی، توپ بازی کردی. و کلی هم کاج جمع کردی. حدود 5 بار هم سر خوردی که و خوردی زمین که خودت خندیدی و بلند شدی. اینم عکسهات...       این وقتی داشتی کاج جمع میکردی.     ...
27 ارديبهشت 1391

آرینا و آتلیه عکاسی 3

یه روز که رفته بودیم هایپراستار اتفاقی دیدیم اونجا یه آتلیه کوچیک هست آرینا رو همون طوری بردیم که عکس بگیره اولش کلی گریه کرد که نمی خوام!!!!!!!!!!!!!! بهش گفتم بیا رژلب بزن که عکست قشنگ بشه. تا بالاخره راضی شد. اینم عکسش ...
21 ارديبهشت 1391

آرینا و رنگ انگشتی

خاله یاسی برای آرینا رنگ انگشتی خریده بود و آرینا از اینکه با اونها نقاشی می کنه خیلی خوشحاله. دیروز که من داشتم کار انجام می دادم اومد و گفت: من می تونم نقاشی انگشتی بکشم .  گفتم: بله عسلی طلا. اونم رفت و پارچه مخصوصش رو آورد و پهن کرد  اول پرسید مامان دستمو رنگ کنم و بزنم رو کاغد؟ گفتم: باشه بزن خیلی قشنگ میشه.   یکبار نگاه کردم و دیدم عکس کف دستش رو زده رو کاغذ. رفتم دنبال کارم و وقتی دوباره اومدم دیدم تا بالای بازوش رو رنگ کرده. وای خدا از دست این دخملی. بهش گفتم چرا اینجوری کردی. گ...
21 ارديبهشت 1391

آرینا و نمایشگاه گل و گیاه

روز سه شنبه آرینا عسلی رو با خاله یاسی و ماماجی بردیم نمایشگاه گل و گیاه. افتضاح بود. شلوغ، کلی مجبور شدیم پیاده روی کنیم مشکل اینجا بود که پیاده رو نبود و همش ماشینها بوق می زدند که از کنارتر برید و من که مجبور شده بود آرینا رو بغل کنم تو آفتاب کلافه شدم. تازه پارکبان هم نبود و موقع برگشتن ماشینها به هم گیر کرده بودند  و کلی معطل شدیم نمایشگاه هم گل خاصی نداشت. فقط یه غرفه بود که گلهای مینیاتوری داشت که بنظرمون قشنگ اومد.  و یه چندتایی هم بنسای که با بیرون هیچ تفاوتی نداشت   ولی از دخملی یه چند تا...
21 ارديبهشت 1391

آرینا و پارک چیتگر

خدا رو صد هزار مرتبه شکر انگشت آرینایی کبود نشد و کم کم داره بهتر میشه فقط یه کم زخم شده. واقعا از این همه لطف خدا ممنونم. امروز دخملی طلا رو بردیم پارک چیتگر تا یه کمی بازی کنه و سرحال بیاد. اونجا مورچه گازی ها که بار می بردن ، کفشدوزک ،   زاغ و یه شانه به سر که همش کاکلش رو باز و بسته میکرد   بهش نشون دادیم. خیلی خوشش اومد. موقع راه رفتن همش مواظب بود که مورچه ها رو له نکنه. مهربون مامان تازه دوچرخه سواری هم کرد. دوستت دارم عسلی طلا ...
15 ارديبهشت 1391

آرینا و دست لای در مانده

وای وای وای خدا منو بکشه دیشب که داشتم لباسهات رو داخل ماشین لباسشویی خودت در حمام می شستم، اومدی و خواستی بیای تو. بهت گفتم نیا مامان اینجا خیسه هم سر می خوری هم کثیف می شی ولی گوش ندادی. من هم بغلت کردم و گذاشتمت بیرون ولی گویا زودی برگشته بودی که دوباره بیای تو و تا خواستم در رو ببندم انگشت شست دستت موند لای درد.   الهی فدات بشم. کلی گریه کردی و تو بغل من خوابت برد ولی انگشتت ورم کرد. من که از ترس داشتم سکته می کردم کلی گریه کردم وقتی خواب بودی بند های انگشتت رو تکون دادم دیدم حرکت می کنه ولی در اثر تورم کمتر. وقتی بیدار شدی دلم ...
14 ارديبهشت 1391

آرینا و تونل وحشت

بعد از قایق سواری روی دریاچه بابایی گفت بریم باغ وحش. ولی آرینایی می خواست بره شهربازی. من هم گفتم پس بریم  شهربازی تا آرینایی یه کم بازی کنه. ولی هیچ بازی نبود که بدرد دخملی بخوره یا سنش نمی خورد یا خطرناک بود و من ترسیدم سوارش کنم آخه هنوز کوچولوئه. بالاخره به بابایی گفتم یه تونل وحشت مسخره اینجا قبلا داشت بیا بریم اونجا که به اصطلاح آرینا طلا قطار سواری کنه ولی نگو تو این چند ساله که من نرفته بودم شهربازی اونجا هم جدید شده بود ما از همه جا بی خبر بلیط گرفتیم.   دم در نوشته بود از پذیرفتن بانوان باردار و اطفال کمتر از 3 سال معذوریم ...
10 ارديبهشت 1391